۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

"یادم تو را فراموش "

بیا با هم  بنشینیمروی همان صندلی های چوبی
 فقط
به من نگاه نکن!
دوباره همه چیز شروع میشود
دوباره خاطره ها جان میگیرند
تو نمیفهمی،
زنجیز کردنشان چه عذابی است
....
اصلا ولش کن
بیا قصه بخوانیم....آخر من لالایی بلد نیستم
بیا قصه را با کلاغی آغاز کنیم که هرگز به خانه اش نرسید
بیا قدم نزنیم
دست در دست
شانه به شانه
بیا دروغ باشیم و بگوییم اینجا پایان قصه 1001 شب ماست.
من میروم
تو هم برو
نگاهم نکنی فقط
آخر شبپره ها در سکوت نگاهت خانه می کنند باز
و من باز همه شعرها  یادم میرود
تو هم یادت می رود، غصه نخور
اصلا بیا بازی کنیم...
....
"یادم تو را فراموش "
....
چطور است؟


پردیس- دی ماه 1389


----------------------------------------
پی نوشت:            مرگ را دانم ولی تا کوی دوست/راه اگر نزدیک تر داری بگو